سیزده ماهگی 1393/9/16

دختر گلم، امروز سیزده ماه شدی چقدر سریع زمان گذشت انگار همین چند روز پیش بود که به جمع ما اضافه شدی حالا برای خودت گلی شدی و با اون سر و صداها و شیطنتات شور و شوق وصف نشدنی رو به خونه آوردی .این روزها خیلی بازیگوش شدی طوری که چهار چشمی که چه عرض کنم فکر می کنم با  دوازده چشم هم نمیشه مراقبت بود تا نکنه خدای نکرده به خودت آسیبی برسونی اون از کوبیدن هر چیزی که دستت بیاد روی شیشه میز عسلی که با طبل اشتباه می گیری و اون از کوهنوردیهات ،بالا رفتنات از هر چیزی از بالشت ،میز عسلی ،میز کامپیوتر و...خلاصه عشق بالا رفتن داری به این هم فکر نمی کنی که ممکنه بهت آسیبی برسه وقتی بیداری همه باید در خدمت تو باشن تا ناز گل ما صدمه نبینه اما همه کارهات شیرینه و خستگی را از تن به در می کنه این روزها خیلی آبجیتو اذیت می کنی کتاب و دفتراشو از زیر دستش می کشی تازه به باباجون هم اجازه نمیدی که به درساش برسه براهمین هم بیچاره مجبوره از خونه بزنه بیرون و بره خونه عزیز تا درساشو بخونه الهی که همیشه موفق باشه .

اما دختر نازم این روزها داری راه رفتنو تمرین می کنی ولی چقدر خطناک چون برای راه رفتن وای می ایستی و با اون شیرین کاری خودت رو به عقب پرت می کنی با این کارت همه رو زهر ترک می کنی چون اگه مراقبت نباشیم با سر محکم به زمین می خوری خلاصه از بازیگوشیات هر چی بگم باز هم کمه اما امیدوارم همه نانازها مخصوصا شماها همیشه صحیح و سالم باشید دوووووووووووووووووووووووووووستوووووووووووووووووووووووون دارم خیییییییییییییییییییییلی زییییییییییییییییییییییییییییییییییاد

این هم چند تا عکس تو و خواهرجون که چند روز پیش خودم درست کردم