بشرا جونبشرا جون، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

ناناز

سر آغاز سخن

خواستم بنویسم...ناگهان خدا از پشت،دستهایش را روی چشمانم گذاشت، از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم...و بنویسم سرآغاز دفترم باش ای مهربان .

ای مهربان سرآغاز دفترم باش،تا اگر خط به خط دفترم از زیبایی نوشتم یادم باشد ابتدا و انتهای زیبایی،و سرآغاز خوبی ، خالقی خوب است...

مهربان خدایا

تورا سپاس که زلال مهربانیت را در سرچشمه وجود من جاری ساختی و مرا زن نام نهادی

تورا سپاس که گل های باغ بشریت را به من سپردی و مرا مادر خطاب کردی،

تورا سپاس که بر مروارید وجودم پوششی از عفاف و حیا کشیدی و مرا همسر قرار دادی،

مبارک باد بر تو چنین خلقتی و نیکو و گوارا باد بر من وجود چنین خالقی

کمکم کن تا این امانت های الهی را سالم و صالح تربیت کنم

دل نوشته های زیر را به دختران گلم تقدیم می کنم و یادشان باشد که این ((دل نوشته ها )) از ((دل ))نوشته شده و برایشان همیشه آرزوی موفقیت و شادکامی در تمامی مراحل زندگیشان را از درگاه خداوند متعال خواستارم.

 

 

تولد سه سالگی

صدای یک پرواز فرود یک فرشته آغاز یک معراج و شروع یک زندگی عزیزم تولدت مبارک گلم نفس مامان  آرزو دارم هر روز برایت رویایی باشد در دست نه دوردست عشقی باشد در دل نه در سر و دلیلی باشد برای زندگی نه روز مره گی تولدت مبارک       ...
16 آبان 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناناز می باشد