بشرا جونبشرا جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه سن داره

ناناز

بوسه بر خاک مادر

دخترک ناز و شیرین من که این روزها به جای دیدن روی زیبای مادر جون بر خاک قبرش بوسه می زند شاید که از دلتنگیهاش کمی کاسته شود اما هر روز که می گذرد این دلتنگی بیشتر و بیشتر می شود و .... ...
28 تير 1394

20 ماهگی

این روزها مامانی دلم خیلی گرفته آخه مادر جون رفت به سفر ابدی و همیشگی بعد از مدتها تحمل رنج و درد آرام آرام خوابید برا همین نتونستم به وبلاگت سر بزنم و خاطراتتو بنویسم الان هم دل و دماغی برای انجام این کار ندارم همین طوری از روی دلتنگی اومدم به وبت سر بزنم شاید کمی آروم بشم آخه عزیزم تو هنوز خیلی کوچیکی که بتونی متوجه بشی که من چی دارم میگم اما برات می نویسم تا بزرگ شدی بدونی مادر جون کی بود مثل نخ تسبیح که دونه های اونو دور هم جمع می کنه اما وقتی نخ تسبیح پاره بشه همه دونه ها به سمتی پرت می شن من الان هم چین حسی دارم اما از خداوند میخوام این نیرو و توان و امید رو به من بده تا مثل قبلنا با صمیمیت دور هم جمع بشیم این روزها خیلی اذیت شدی...
24 تير 1394

نوزده ماهگی

دخترک شیرین زبانم امروز نوزده ماه شد او که آنقدر پرانرژی و کنجکاو شده که لحظه ای نمی شود از او چشم برگرداند به محض چشم پوشیدن از او حس دکتر و مهندسیش گل می کنه و میخواد سر از همه چیز در بیاره از راحتی و مبلمان گرفته تا پریز های برق این روزها با در آوردن دندانهای آسیا راحت تر غذا میخوره مخصوصا هندوانه رو که دوس داره قاچ کنم و با دستهای طریف و نازش خودش نوش جون کنه الهی مامان فدای اون دستهای خوشگلت بشه دختر گلم این روزها با همه صحبت می کنه و درد دل و خواسته هاشو با زبان بی زبانی به همه گوشزد می کنه از کلمه بابا حاجی  خیلی خوشش میاد و هر کسی رو می بینه به این اسم صدا می کنه هر چی هم بهش می گی بابا این عمو هست ،خاله هست و ... او ...
16 خرداد 1394

واکسن 18 ماهگی

عزیز دل مادر هیجده ماه شد و آخرین واکسن را در روزهای کودکی باید نوش جان می کرد چهارشنبه پایان هیجده ماهگی دردانه ام بود اما چون درمانگاه فقط روزهای سه شنبه تزریق واکسن داشتند موکول شدبه یک هفته بعد یعنی در تاریخ 22/2/1394 به اتفاق هم رفتیم درمانگاه
22 ارديبهشت 1394

سال جدید مبارک

  یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید تو لختی صبر کن چندان که قمری بر چنار آید چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید ترا مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید چنان دانی که هرکس را همی زو بوی یار آید بهار امسال پندار همی خوشتر ز پار آید وزین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آید ! اینم دلبرک نازم در کنار سفره هفت سین     ...
7 ارديبهشت 1394

16 ماهگی

  دختر گلم این روزها مریض شدی اینقدر سرگرم مداوای تو شدم که وقت نکردم برات پیامی بذارم براهمین امروز فرصت شد تا یادی از وبلاگت کنم این روزها روزهای آخر سال و خونه تکونی و بیمار ی تو و ....به روایت تصویر اینجا حالت کمی بهتر شده الهی مامان فدای اون خنده هات بشه الهی همه نانازها سالم باشند شما هم همینطور ...
19 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناناز می باشد