چهارده ماهگی 16/10/1393
ناناز مامانی امروز 14ماه شدی تازه داری راه رفتن یاد می گیری اولین قدمهای ناز و قشنگت رو با عجله بر می داری و انگار می خوای زودتر به خط پایان برسی .... امیدوارم مواظبت باشم که آسیبی بهت نرسه
نویسنده :
مامان طیبه
10:37
سیزده ماهگی 1393/9/16
دختر گلم، امروز سیزده ماه شدی چقدر سریع زمان گذشت انگار همین چند روز پیش بود که به جمع ما اضافه شدی حالا برای خودت گلی شدی و با اون سر و صداها و شیطنتات شور و شوق وصف نشدنی رو به خونه آوردی .این روزها خیلی بازیگوش شدی طوری که چهار چشمی که چه عرض کنم فکر می کنم با دوازده چشم هم نمیشه مراقبت بود تا نکنه خدای نکرده به خودت آسیبی برسونی اون از کوبیدن هر چیزی که دستت بیاد روی شیشه میز عسلی که با طبل اشتباه می گیری و اون از کوهنوردیهات ،بالا رفتنات از هر چیزی از بالشت ،میز عسلی ،میز کامپیوتر و...خلاصه عشق بالا رفتن داری به این هم فکر نمی کنی که ممکنه بهت آسیبی برسه وقتی بیداری همه باید در خدمت تو باشن تا ناز گل ما صدمه نبینه اما همه کارهات ش...
نویسنده :
مامان طیبه
12:12
زخم صورت
دختر گلم این روزها خیلی وروجک و بازیگوش شدی دلت میخواد کوه نوردی کنی آخه هر چی رو می بینی می خوای بگیری و ازش بالا بری دو روز پیش هم با اون شیطنتات رفته بودی بالای میز عسلی که با حرکات نانازت بری بالاتر و اون بلندگو گرامو برداری خوب شد که من متوجه شدم وگرنه کله پا می شدی و محکم زمین می خوردی برا همین دویدم سمتت که تو رو بردارم و نیفتی متاسفانه ناخن انگشتم بهت خورد و صورتت کمی زخمی شد با وجودیکه تورو گرفتم که نیفتی اما نمیدونم چرا گریه کردی بغلت کردم و بوسیدم و نازت کردم وقتی نازت می کردم چشمم خورد به خط سرخی که رو گونه ات افتاده بود که متوجه شدم ناخنم رو صورت لطیف و نازت خورد و خراش برداشت خیلی ناراحت شدم من که هیچ وقت نمی ذاشتم ناخنه...
نویسنده :
مامان طیبه
10:29
اولین سال شکفته شدن جمعه 16/8/1393
33333 یادش به خیر..آبان پارسال سال 1392 ...و چنین روزهایی..شمارش معکوس برای زمینی شدن فرشته ام و اشتیاق بی حد من برای دیدن روی ماهش و حالا ماه زندگیم به همین زودی یک ساله شد..باورش برایم سخت است..این گذر سریع زمان.. و این که کمتر از دو ساعت دیگر نوزاد نرم و ابریشمی دیروز من کودکی یک ساله خواهد شد می دانم که دلم برای همه روزهایی که با هم گذراندیم تنگ میشود..برای روزهای تکرار نشدنی نوزادیش..برای نفس هایش که بوی شیر میداد..و آن عطر خاص تنش..بوی پاکی و فرشتگی..که کم از بوی ناب بهشت نداشت خدایا شکرت..برای بودن دخترکم و تجربه تمام لحظات شیرین و اعجاب انگیزی که به لطف وجودش به من عطا کردی...لحظاتی که فقط یک مادر میشناسد و حسشان میکند.. روز میلاد تو ...
نویسنده :
مامان طیبه
20:15
تاسوعا و عاشورای حسینی 12 و 13/8/1393
دخترک شیرین و نازم که این روزها داره پابه یک سالگی میذاره برای سالار شهیدان سیاه پوش شده و در غم آن عزیز و سید سینه می زنه هر چند که خیلی کوچک هست اما انگار همه چیزو متوجه می شه و با آن دستهای ناز و کوچکش بر سینه می زنه و با آن زبان بی زبانی هجاهای یا حسین را بر لبانش زمزمه می کرد الهی که همه نانازها زیر سایه مهر و محبت اباعبدالله الحسین قرار گیرند و همیشه سالم و صالح باشند. ...
نویسنده :
مامان طیبه
8:08
هفتم محرم قتلگاه بهشهر 10/8/1393
مراسم شیرخوارگان حسینی مسجد حضرت ولی عصر(عج ) بهشهر 9/8/1393
روز جمعه به یاد شش ماهه امام حسین (ع) همه نانازهای مامانا در مسجد حضرت ولی عصر (عج ) جمع شدند تا با عزاداری و مرثیه سرایی با آن دردانه اباعبدالله الحسین همدردی کنند چه حال و هوایی داشت نزدیک ظهر لباس زیبا و قشنگت رو که از قبل آماده کرده بودم بر تن نازنینت پوشیدم هنگام پوشیدن لباسهایت از در گاه خداوند برای همه نانازها دعا کردم که همیشه سالم و تندرست باشند و از خداوند خواستم که این ایمان و امید را به همه پویندگان راه حسینی بده که ثابت قدم باشند الهی آمین ...
نویسنده :
مامان طیبه
9:00
با لذت غذا خوردن
دیشب همه خواستیم بهت غذا بدیم اما نذاشتی خیلی اصرار داشتی که به تنهایی بخوری و خودت رو مستقل دیدی آخ مامان فدای اون هوشت بشه نمیدونی وقتی سفره و پیش بند غذاتو آوردم چه بال بال میزدی از این که تنهایی میخوای غذای بخوری اونقدر لحظه های قشنگی بود که قادر به توصیفش نیستم برا همین به تصویر کشیدم تا با دیدنش بیشتر لذت ببریم ...
نویسنده :
مامان طیبه
7:55